در اوج رویارویى نابرابر دلاوران بسیجى با تانكهاى مهاجم لشكر 3 زرهى عراق، حاج احمد وارد خط اول درگیرى شد. یكى از رزمندگان گردان مقداد مىگوید:«... توى شلمچه، یك منطقه سه گوشهاى بود، كه به خاطر شدت درگیرى، گردان مقداد آنجا خیلى شهید داد. طورى كه اسم آنجا را گذاشته بودیم سه گوش شهادت!... حوالى ساعت 12 ظهر بود كه دیدیم یاللعجب! حاج احمد با دو تا عصا زیر بغلش، آمده توى خط گردان ما. خیلى دستپاچه شدیم. رفتم به یكى از بچهها كه همراه حاج احمد آمده بود گفتم: بابا! چرا گذاشتید حاجى با این وضعش جلو بیاید؟ الان اگر یك گلوله توپ یا خمپاره بیاید، این كه نمىتواند خیز برود؟! آن برادر گفت: كجاى كارى اخوى؟ صدتا گلوله تا حالا زدهاند، حاجى همینطور ایستاده، یك تركش هم نخورده!».
حضور كارساز و گرهگشاى حاجاحمد در خط شلمچه، در حكم باطلالسحرى بود بر طلسم مرگآفرینى تانكهاى مدرن عفریت بغداد.
«... زرهى عراقى بدجورى داشت خط ما را مىكوبید و از ما تلفات مىگرفت. مخصوصاً، یكى از تانكها، از سر صبح، موى دماغ گردان ما شده بود. با وجود آن كه مىشد این تانك را با چشم غیرمسلح دید، ولى در برد آر.پى.جىزنهاى گردان نبود. البته چند جیپ 106 در خط ما حضور داشتند، ولى خدمه آنها كُپ كرده بودند و جرأت این كه از خاكریز دژ بالا بروند و این تانك را بزنند، نداشتند... حاجاحمد تا دید این تانك این قدر پُررو شده، رو كرد به من و یك دادى زد كه؛ آهاى! گفتم: چیه حاجى؟ گفت: برو آن جیپ 106 را خبر كن بیاید اینجا ببینم! جیپ كه آمد، حاجى به خدمهاش گفت: به 3 شماره مىروى بالاى خاكریز، این تانك را مىزنى! خدمه 106 رو كرد به حاج احمد و با نگرانى گفت: حاجى! بروم بالا، در جا مرا مىزند! این كه این طور دارد با تیر مستقیم بچهها را یكى یكى پودر مىكند، معلوم است چه بلایى سر جیپ مىآورد. حاج احمد با یك غضبى گفت: به تو مىگویم برو بالا، بزن! همین جور ایستاده داره برام حرف مىزنه!
... آن بنده خدا هم دنده عقب گرفت و تخت گاز خودش را از سینهكش دژ بالا كشید. تازه داشت پشت 106 قِلقِ گیرى مىكرد كه... یك دفعه دیدیم تانك عراقى یك گلوله گذاشت توى رادیاتور این جیپ، آقا دیدیم جیپ 106، صد و شش متر پرت شد عقب!... هنوز گیج این ماجرا بودیم كه دیدیم حاج احمد نهیب مىزند: چرا معطلى؟ برو آن یكى 106 را بگو بیاد ببینم! از خونسردى حاجى خیلى تعجب كردیم. آن لحظه حكمت تدبیر حاج احمد را نمىدانستم كه او مىخواهد ولو با خرج كردن جیپ اولى، به جیپ 106 دومى امكان بدهد تا شر تانك دشمن را كه از صبح داشت از گردان تلفات مىگرفت، از سر كل خط ما باز كند... جیپ 106 دومى از خاكریزِ دژ مثل جت رفت بالا، گراى تقریبى تانك را گرفت، سریع پایین آمد، گلولهگذارى كرد و جنگى رفت بالا، تیر كمكى را زد و بعد هم تیر دوم، كه دیدیم برجك تانك عراقى سوت شد توى هوا! با زدن این تانك، كل بچههاى گردان نفس راحتى كشیدند. در اوج شادى بچهها، حاج احمد با همان ابهت همیشگى به بچهها گفت: مىبینید! حتى تانكهاى صدام هم به احترام شما بسیجىها، كلاه خودشان را برمىدارند! آقا، همه زدند زیر خنده.»دشمن كه هنوز شكست خویش را باور نداشت، براى بقاى قواى متجاوزش در خرمشهر، به هر اقدام مذبوحانهاى كه در توان داشت، دست زد. هنگامى كه تانكها و قواى مكانیزه عراق از شكستن خط پولادین مردان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در شلمچه عاجز شدند، ژنرالهاى بعثى بلافاصله هلىكوپترهاى توپدار خود را براى در هم كوبیدن مقاومت نیروهاى حاجاحمد روانه آسمان منطقه كردند.
«... یك هلیكوپتر توپدار M.i-8 عراقى روى سرمان ظاهر شد و شروع كرد به راكت ریختن. حدود سى - چهل تایى راكت، روى موضع گردان ما ریخت و جهنمى برپا كرد... همین موقع دیدم حاج احمد رو كرد به دو - سه نفر از بچهها و گفت: سریع بروید آن دوشكا را بردارید بیاورید. یكى از بچهها آمد و گفت: حاج آقا خدمهاش گفته باید با مسؤولمان هماهنگ كنید. حاجاحمد مجال نداد و گفت: برو پَسِ گردنش را بگیر، بیاورش اینجا ببینم!... دوشكا را آوردند و بالاى خاكریز مستقر كردند. بعد هم دوشكاچى را آوردند. حاج احمد به او گفت: آن هلىكوپتر را مىبینى یا نه؟! گفت: مىبینم. حاجى خیلى محكم گفت: آن هلىكوپتر باید بیفتد تا من از اینجا بروم!... دوشكاچى همانطور كه حاجاحمد بالاى سرش ایستاده بود، شروع كرد به آتش ریختن. یك چند دقیقهاى مستمر شلیك كرد. دیدیم هلىكوپترها دو تا شدند ولى دیگر جرأت جلو آمدن نداشتند و از دور، همینطور بدون دقت تیر اَلَكى به طرف خط ما شلیك مىكنند. یك دفعه دیدیم حاج احمد به دوشكاچى چشم غرهاى رفت و گفت: پس چرا نزدیش؟! او گفت: حاجآقا گلوله به آن نمىرسد. حاجى گفت: خب سر دوشكا را بگیر بالاتر، بزن!...آنقدر آنجا ماند و دوشكاچى را شیر كرد، تا بالاخره هلىكوپترها قید ماندن را زدند و گم و گور شدند.»
حمله دشمن از جبهه شلمچه، با وجود تأكید فراوان فرماندهى عراق با شكست مواجه شد و نیروهاى مهاجم، دست از پا درازتر، مجبور به فرار و عقبنشینى شدند. بدینسان، ناقوس مرگ غول وحشى قادسیه، در جبهه شلمچه به صدا درآمد. «... با شكستن شاخ سپاه سوم ارتش بعث در شلمچه توسط حاج احمد و بچههاى تیپ 27، تعداد بیشمارى از نیروهاى ارتش دشمن، افتادند توى تلهاى به وسعت خرمشهر. بعد هم نوبت رسید به انهدام لشكرهاى محاصره شده سردار سابق قادسیه، و شد آنچه كه در روزنامهها چاپ كردند و در كتابها نوشتند... هر چند، اكثر اینها به بىراهه زدهاند، آنقدر در بند مانور دادن روى آمار تلفات دشمن و تعداد غنایم و تجهیزات به دست آمده بودهاند، كه از فهم رشادتها و رنجهاى سرداران قهرمان ارتشى و سپاهى فتح خرمشهر، یكسره پرت افتادهاند.»
پس از فتح خرمشهر، سردار رشید تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص)، وارد این شهر شد. او در حالى كه با همان صلابت و مهابت همیشگى در پسكوچههاى شهر آزاد گشته خرمشهر به پیش مىرفت، با چشمانى خیس از گلاب گریه، به روى بسیجیان فاتح خرمشهر لبخند مىزد. عصر روز سوم خرداد 1361، طى سخنانى كوتاه، خطاب به رزمندگان فاتح اسلام، در برابر مسجد جامع خرمشهر، چنین گفت:«... همه عزیزان ما كه تا امروز در خونشان غوطه زدند و به شهادت رسیدند، همه ایثارها و حماسههایى كه دیدیم، صرفاً براى حفظ اسلام عزیز بوده. هر چند داغ فراق شهدا جگر ما را سوزاند، اما خدا را شكر كه بالاخره توانستیم امروز، با آزادى خرمشهر، قلب لطیف اماممان را شاد كنیم.»
در پى آزادسازى خرمشهر، پرچمدار رشید سپاه اسلام، براى دیدار با خانوادههاى شهیدان همسنگرش به تهران بازگشت. به گفته یكى از یاران احمد: «یكى از سنتهاى خوبى كه حاج احمد خیلى به انجام آن مقید بود، سركشى به خانوادههاى شهدا و رزمندگان بود... در مواقعى كه به تهران مىآمد، امكان نداشت به خانه تك تك بچههایى كه شهید شده بودند، سر نزند. حتى همرزمانى كه شهید نشده بودند را هم از قلم نمىانداخت. مىآمد و دوره مىگذاشت. امشب خانه شهید محمد توسلى، فردا شب خانه شهید قربانى مطلق و... همینطور به خانه همه بچهها سر مىزد. اگر در این دید و بازدیدها كمى تشریفات یا خاصه خرجى براى او به خرج مىدادند، به شدت متغیر مىشد. برعكس، وقتى به منزل خودش مىرفتى، میهمان نوازى حاجى مثل و مانندى نداشت.»
پس از ورود به تهران، راهى گلزار شهیدان، بهشت زهرا(س) شد؛ دارالشفاء آزادگان و جایى كه هر وقت به تهران مىآمد، مىتوانستند او را در آنجا، كنار مزار شهیدان مظلوم كردستان خصوصاً بر سر مزار سردار شهید غلامرضا قربانى مطلق پیدا كنند. یكى از رزمآوران یگان ذوالفقار تیپ 27 روایت مىكند:«... وقتى آن روز حاجى بر سر مزار شهید جهانآرا رسید، چنان از خود بىخود شده بود كه تا ساعتها بىوقفه اشك مىریخت و با روح بلند علمدار شهید سپاه خرمشهر نجوا مىكرد.»
فرداى این واقعه، قرار شد تا سرداران سپاهى و ارتشى فتح خرمشهر، به محضر مقدس فرماندهى كل قوا، حضرت امام خمینى(ره) شرفیاب شوند. به گفته یكى از سرداران سپاه اسلام:«... خبر دادند حضرت امام(ره) مایل هستند فرماندهان سپاه و ارتش به جماران بیایند تا ایشان با آنها دیدارى داشته باشند. ما و سایر فرماندهان به اتفاق فرماندهى محترم كل سپاه خدمت حضرت امام(ره) رفتیم. حاج احمد كمى دیرتر از ما رسید. اگر اشتباه نكنم، همراه شهید ناصر كاظمى فرمانده سپاه كردستان به جماران آمده بود. با این كه وقت ملاقات تمام شده بود، موقعى كه به حضرت امام(ره) گفتند، حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) آمده، امام(ره) یك استقبال عجیبى از حاج احمد كردند و اجازه دادند كه حاج احمد به دستبوسى ایشان برود.»
حضور حاج احمد در تهران، مصادف بود با روزهاى اوج تحركات تروریستى جبهه متحد ضدانقلاب، خصوصاً عوامل وطنفروش و جنایتكار گروهك منافقین. در آن مقطع، تیمهاى تروریستى منافقین، خط كشتار روحانیت متعهد، اقشار مختلف مردم و نیروهاى بسیج و سپاه را با شعار رذیلانه «ضربه زدن به بدنه رژیم» و روزى 30 ترور، به اجرا گذاشته بودند. بدیهى بود كه حضور چهرههاى شاخص جبهه و جنگ، رادمردانى همچون حاج احمد متوسلیان در تهران، اشتهاى اهریمنى سگهاى هار استكبار جهانى را تحریك مىكرد. به گفته یكى از دوستان حاج احمد:«... بعد از فتح خرمشهر، یك روز در تهران حاج احمد گفت: برویم ستاد منطقه 10 سپاه. رفتیم آنجا، سروقت ماشینى كه از عراقىها غنیمت گرفته بودیم. یك استیشن سفید رنگ بود كه شیشههاى بغل آن هم شكسته بود. بچههاى سپاه گفتند: حاجآقا! این را نبرید. شیشه كه ندارد، یك مرتبه مىبینید خداى نكرده، سر یك چراغ قرمز، توى ماشین نارنجك انداختند و...حاجى اعتنایى به حرف آنها نكرد. سوار همان ماشین شدیم و به راه افتادیم. داشتیم از پُل سعدى سرازیر مىشدیم و بحث ما، درباره هشدار بچههاى سپاه منطقه 10 بود. حاجاحمد گفت: بىخود شلوغش نكنید! ما را در كردستان نتوانستند از پاى در آورند، بعثىها هم نتوانستند از دست ما خلاص شوند، این منافقین بدبخت هم نمىتوانند هیچ غلطى بكنند. اگر بنا باشد براى من حادثهاى اتفاق بیفتد، مطمئن باشید در جبهه جنگ با اسراییلىها خواهد بود. چون من با خداى خودم عهد بستهام به دست شقىترین اشقیاى عالم، یعنى اسراییلىها شهید بشوم.
عجیب اینجاست كه آن روزها، هنوز حتى بحث اعزام نیروهاى ایرانى به لبنان هم مطرح نشده بود.» پس از چند روز اقامت در تهران، حاجاحمد بار دیگر عزم خود را براى حضور در منطقه و ادامه نبرد در جبهههاى خوزستان جزم كرد. فتح خرمشهر، در حكم پایان جنگ نبود. آن روزها نه قطعنامه 598 در كار بود و نه مجامع بینالمللى گوش شنوایى براى شنیدن خواستههاى برحق جمهورى اسلامى جهت ختم جنگ؛ شرایطى همچون شناسایى، اعلام و تنبیه طرف متجاوز، داشتند.
دشمن نیز شكستهاى پى در پى خود در عملیات فتحالمبین و الى بیتالمقدس را، با وقاحتى در خور شاگردان مكتب میشل عفلق بعثى، صرفاً یك عقبنشینى مصلحتى و به مثابه نشانه حسن نیت عراق براى ختم جنگ! وانمود مىكرد. دیگر آن كه هنوز قسمتهاى زیادى از خاك كشور در اشغال متجاوزان قرار داشت و حتى در مناطق به تازگى آزاد شده خوزستان نیز، خطر تحركات مجدد نظامى عراق از میان نرفته بود.
آرى، در چنین شرایطى حاج احمد تصمیم به ادامه نبرد در خوزستان گرفته بود. وى ضمن صدور حكمى براى مسؤول وقت واحد اطلاعات - عملیات تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در منطقه جنوب، دستور داد:«... لازم است حداقل 3 اكیپ، گروه شناسایى تشكیل دهید و هر شب و روز، منطقه غرب خرمشهر را، از پاسگاهى كه قبلاً روى آن عمل كردیم، تا شلمچه و جنوب آن را به طور كامل شناسایى كنید... توجه داشته باشید باید شناسایى به صورت شب و روز انجام شود و این تكلیفى است كه انشاءاللَّه، باید حتماً انجام شود. خداوند به شما توفیق عنایت فرماید.» سرپرست تیپ محمد رسولاللَّه(ص)
نظرات شما عزیزان: